متن مستند شهید محمّدرضا دهقان امیری

متن مستند شهید محمّدرضا دهقان امیری
چکیده این مطلب : انتشار : 1395/08/28 4 نظر 21,225 بازدید

سفر عاشقی در 21 سالگی

متن مستند شهید محمّدرضا دهقان که در تاریخ 5 آذر 1395 از شبکه دو سیما پخش گردید.

کنار اسمش نوشته بودند طلبۀ دانشجوی شهید محمّدرضا دهقان امیری ...جوانی که در 21 سالگی شهید مدافع حریم اسلام شد ... عدد سنّ و سالش ما را بیاد جوان‌های دوران دفاع مقدّس انداخت با این تفاوت که این روزها گرفتن برگۀ اعزام به جبهه کار ساده‌ای نیست. محمّدرضا در دانشگاه شهید مطهّری درس می‌خواند. در جایی که شاید با نام مدرسۀ عالی شهید مطهّری برای من و شما آشناتر باشد.

این مدرسه به اندازۀ یک قرن با مردم و ماجراهای ایران خاطره دارد؛ از پادشاهان و آدم‌های کوچک و بزرگ گرفته تا علمای بزرگ اسلام و حالا هم شهدای مدافع حرم. پیش از پیروزی انقلاب نامش مدرسۀ عالی سپهسالار بود. شاید هزاران نفری که در روز از کنار این بنا رد می‌شوند چیزی از تاریخ و معماری و پیشینه‌اش ندانند ولی بی‌شک از چشم انداز چشم نواز آن لذّت برده‌اند.

حالا یکی از مَدرَس‌های این مدرسه به نام شهید محمّدرضا دهقان امیری است، جوانی بنام و سرزنده و پر نشاط که مجموعۀ آدم‌های بزرگ اینجا را تکمیل کرد...


برای آشنایی بیشتر با شهید محمّدرضا دهقان امیری راهی منزلش شدیم.  کلام ما از مسجدی به نام سپهسالار دورۀ ناصری آغاز شد و به دوره‌ای رسید که سرداران جوانش، برای دفاع از اسلام سر می‌دهند...

مادر محمّدرضا از دردانۀ زندگی‌اش برای ما گفت؛ حرف زدن از پسری که با یک دنیا آرزو بزرگش کردی و حالا در کنارت نیست کار دشواری است ولی مادر شهید با صلابت و شیوایی جالبی در برابر ما نشست. خواهر دو شهید که این روزها مادر شهید هم شده است از همۀ زیر و بم زندگی پسرش حرف زد. محمّدرضا شیفتۀ مرام و سیرۀ زندگی سردار شهید حاج اصغر وصالی بود و به تأیید مادرش سعی می‌کرد مثل شهدا زندگی کند.

پدر و مادری به سادگی و با اطمینان قلب، پسرشان را راهی میدان جهاد می‌کنند ؛ اتّفاق ساده‌ای نیست. شاید تکرار چند صد هزار بارۀ قصّۀ حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل سلام الله علیهم.

در خانۀ شهید همه چیز آرام بود؛ از مادر و پدر شهید گرفته تا دختر نوزادی که هیچ خاطره‌ای از دایی شهیدش ندارد. هر چند نام و تصویر همین دایی شهید، راه رستگاری را به او نشان خواهد داد، درست مثل خود محمّدرضا که با نام و تصویر دایی‌های شهیدش اهل حماسه شد.
محمّدرضا محبوب و دوست داشتنی بود. بعد از شهادت جای خالی‌اش در همه جا دیده می‌شود. در شوخی‌ها و محفل‌های دوستانه، در دانشگاه، در خانه و در پایگاه بسیج و مسجد و هیئت‌های عزاداری. 

دوستانش در دانشگاه بعد از گذشت ماه‌ها هنوز بیاد او هستند. بیاد شهیدی که مسجد و مدرسۀ شهید مطهّری هم او را فراموش نخواهد کرد. انگار همین دیروز بود که محمّدرضا در نماز جماعت حاضر می‌شد و صدای شادابی زندگی‌اش حال دوستانش را خوب می‌کرد.

زندگی شهید دهقان در عین کوتاهی قصّه‌های بلندی دارد. قصّه‌هایی که بارها شنیده‌ایم و هر بار با شنیدنش هوایی شهادت شده ایم؛

«حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان / که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است.»

دوستان شهید به گونه‌ای و خانواده‌اش به گونه‌ای دیگر، همه و همه از خوبی‌های مثال زدنی شهید برای ما حرف زدند. از جوانی که -راستی چرا هر وقت ما از این جوان‌ها حرف می‌زنیم عده‌ای ما را به درشت گویی متهم می‌کنند؟- باور کنید دل کندن از دنیا سخت‌تر از این حرف‌هاست.  محمّدرضا همۀ آرزوهای جوانی‌اش را گذاشت و رفت؛ میدان جنگ یک طرفش غلبه بر دشمن است و سمت دیگرش دست کشیدن از زندگی. این جوان‌ها با چشم باز راهشان را انتخاب می‌کنند. مردم محمّدرضا را با اشک و نوای صلوات تشییع نمودند و این پسر خوب تهرانی در جوار امامزاده علی اکبر سلام الله علیه به جمع شهدا پیوست. محمّدرضا دهقان امیری بعد از شهادت شناخته شد.

حرف زیاد است و فرصت کم؛ امّا از حال مادر در کنار مزار پسر به این سادگی‌ها نمی‌توان گذشت. مادری که این روزها با صبر و مقاومت راه پسر را ادامه می‌دهد، ولی کیست که نداند پشت هر «ما رأیت الّا جمیلا» یک دنیا درد و مصیبت پنهان شده است؟

محمّدرضا دهقان امیری با تلاش بسیار به آنچه می‌خواست رسید. خواسته‌ای که آرزوی همۀ دل‌های عاشورایی است. او شهید شد و ما چند دقیقه‌ای میهمان زندگی بیست و یک ساله‌اش بودیم. شهیدی که در ولایتمداری و پایبندی به ارزش‌های انقلاب، سرآمد و زبانزد بود.

دلیل آرام بودن محمّدرضا

مادر شهید محمّدرضا دهقان امیری درباره او می‌گوید: این شهید بزرگوار در تاریخ 26 فروردین سال 1374 در تهران متولّد شد. با آمدنش، به زندگی ما نور بخشید. بچّه‌ای بود که به دل همه می‌نشست . همه دوستش داشتند، از اطرافیان و فامیل گرفته تا مربّیان مهد کودک. در دورانی که او را باردار بودم، شش بار ختم قرآن کردم. در مدت یک‌سال و شش ماهی که به او شیر می‌دادم، سوره طه را می‌خواندم و دیگر حفظ شده بودم. شاید یکی از دلایل آرامش این نوزاد همین بود. 

علت جذب جوانان به محمد رضا

محمّدرضا یک جمله ساده و قشنگ داشت. می‌گفت: فرد حزب‌الّلهی باید مرتّب و زیبا باشد. می‌گفت که مامان وقتی دیگران من را می‌بینند، من را به عنوان کسی که بسیجی هستم، توی مسجد رفت و آمد دارم، تو یادواره شهدا کمک می‌کنم و کار می‌کنم، من باید یکجوری رفتار کنم هم با رفتارم و هم با ظاهرم جوانان دیگر را به خود جذب کنم. من فکر می‌کنم عمده دلیلی که جوانان خیلی زیادی به این شهید، روی آوردند و اقبال عمومی زیادی به شهید دهقان شد، به همین دلیل بود. هم اینکه او جزو جوان‌ترین شهدای مدافع حرم است و هم به خاطر ظاهرش و هم به خاطر رفتار و کردارش؛ جوان امروزی، الگوی امروزی می‌خواهد.
کلّا محمّدرضا علاقه زیادی به شهدای دفاع مقدّس داشت، خصوصا دایی‌های شهیدش؛ شهید محمّدعلی طوسی که در تاریخ یازدهم بهمن سال 63 در محور عملیّاتی سردشت- بانه در نبرد با کومله و دموکرات به شهادت رسید و شهید محمّدرضا طوسی که ایشان هم در تاریخ دوم آذر سال 66 در عملیّات نصر هشت به شهادت رسیده بود؛ محمّدرضا علاقه زیادی به این شهدا داشت.

نحوه رضایت گرفتن شهید از مادر

محمّدرضا یک‌سال قبل از رفتنش به من گفت؛ مامان من دوره‌های آموزش نظامی مختلفی را گذراندم و خیلی هم آماده رزمم، الان فکر کن که حضرت زینب(سلام الله علیها) از شما سؤال بپرسد که الان حرمم ناامن شده و من به جوان شما نیاز دارم، شما چه جوابی به حضرت می‌دهید؟ محمّدرضا، این سؤال را فقط از من پرسید. از پدرش نپرسید، چون جلب رضایت پدرش خیلی راحت بود، چون پدرش جزو رزمنده‌های دفاع مقدّس بود، جنگ و جبهه را دیده بود و شهید و شهادت را لمس کرده بود. امّا راضی کردن من برایش دشوار بود، آن هم فقط برای مهر مادرانه‌ای که در وجود من می‌دید. وقتی مطمئن شدم که تصمیم خودش را گرفته ومن نباید مانع انجام تصمیمش شوم، گفتم محمّدرضا، امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره! این جمله را که گفتم، محمّدرضا آن‌قدر احساس رضایت کرد که مدام در خانه هروله می‌کرد و یاحسین(ع) یاحسین(ع) می‌گفت، سر من را می‌بوسید و می‌گفت؛ مامان راضیم ازت. یعنی به این نحو رضایت من را گرفته بود. 
برای راضی شدن، خیلی با خودم کلنجار رفتم، چون به محمّدرضا خیلی وابسته بودم، اگر محمّدرضا نیم ساعت دیر به خانه می‌رسید، من زمین و زمان را به هم می‌دوختم، اعصاب خودم و دیگران را خرد می‌کردم، این‌قدر بهش زنگ می‌زدم، که کجاست و چرا دیر رسیده! ولی در مسئله سوریه رفتنش نمی‌دانم چطور شد؛ من این را می‌گذارم به حساب دست و رحمت و برکت حضرت زینب(سلام الله علیها) که روی قلب من گذاشت و روی سر من دست کشید. خانم، اول صبرش را به من داد و بعد داغ فرزند را. 

محمّدرضا که رفت...

ولی وقتی محمّدرضا رفت من به سجده افتادم و شاید نزدیک به یک ربع فقط‌ گریه کردم و ضجّه زدم، چون می‌دانستم پاره تنم رفته و احتمال برگشتش شاید صفر باشد. واقعا هم همین بود. از همان روزهای اوّلی که محمّدرضا رفت، من می‌دانستم که دیگر بر‌نمی‌گردد، با روحیّاتی که از او سراغ داشتم، می‌دانستم فرزندم واقعا لایق شهادت است، یعنی لحظه خداحافظی یاد خداحافظی‌هایی افتادم که با اخوی‌های شهیدم کرده بودم. آن‌ها این حس را در وجود من به وجود آورده بودند که این خداحافظی آخر با بقیّه خیلی فرق دارد، یک حسّ معنوی خاصّی تو وجودم بود و مطمئن بودم که دیگر بر نمی‌گردد. 

راه شهادت را به او نشان دادم

کلّا محمّدرضا در آن زمانی که در سوریه بود شاید پنج یا شش بار با ما تماس گرفت، تو هر بار تماسش هم به من می‌گفت مامان دعا کن که شهید شوم، حتّی قبل از رفتنش به سوریه هم مدام این را به من می‌گفت، من بهش گفتم محمّدرضا خودت را خالص کن مطمئن باش که شهید می‌شوی. محمّدرضا آن شب یک جمله عجیب و غریبی به من گفت؛ «مامان به خدا دیگه خالص شدم، مامان دیگه حتّی یک ذرّه ناخالصی در وجودم نیست.» تا این جمله را شنیدم، گفتم پس شهید می‌شوی! داد زد گفت جان من! گفتم آره تو اگر خالص شده باشی مطمئن باش شهید می‌شوی، بعد یکدفعه جیغ زد گفت مامان راضیم ازت، مامان دوستت دارم، مامان می‌بوسمت! خیلی خوشحال شد، خوشحالی محمّدرضا از آن طرف و جگر خراش بودن این جمله برای من واقعا زجرم می‌داد. از آن شب به بعد دیگر منتظر خبر شهادتش بودم، چون مطمئن بودم و احساس می‌کردم محمّدرضا فقط می‌خواست رضایت من را بگیرد، وقتی مطمئن شد که دیگر من راضیم، شهید شد. در عملیّات محرّم به شهادت رسید.
من و محمّدرضا خیلی با همدیگر حرف می‌زدیم، خواهرش هم خیلی با او صحبت می‌کرد. دلم می‌خواست بدانم که آیا جوان من که این مسیر را انتخاب کرده، آیا واقعا احساساتی شده یانه؟ ما درباره این موضوع خیلی می‌نشستیم و با همدیگر صحبت می‌کردیم، بحث می‌کردیم، محمّدرضا همیشه سه تا دلیل عمده داشت، برای این‌کارش و برای این انتخابش؛ یکی دلیل انسانی. می‌گفت؛ مامان ما انسانیم، الان در سوریه به حریم انسانیّت توهین می‌شود، این داعشی‌ها و آمریکایی‌ها دارند انسان‌ها را از بین می‌برند، انسان هر دین و مذهبی داشته باشد، ولی در حال حاضر یک انسان است و ما باید به انسانیّت انسانها احترام بگذاریم؛ دومین دلیلی که محمّدرضا را به آنجا کشاند عشق به ابا عبدالله‌الحسین(علیه‌السّلام) و عشق به خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) بود، حسّ غیرت و همیّتی که نسبت به این بانوی بزرگوار اسلام داشت، یعنی یک دلیل اعتقادی. سومین دلیلش این بود که می‌گفت در دوران دفاع مقدس تمام جهان پشت صدّام ایستاده بودند - یک جمله قشنگی داشت وقتی ما می‌گفتیم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، می‌گفت نگویید عراق علیه ایران، بگویید کل جهان علیه ایران- می‌گفت که همه جهان پشت سر صدّام ایستادند علیه ایران، تنها کشوری که مثل برادر و دوست در کنار ما بود کشور سوریه بود، آیا انصاف است حالا که کشور سوریه نا امن شده، ما رهایش کنیم و بگوییم که آن زمان شما به ماکمک کردید، ولی الان که شما به کمک ما نیاز دارید ما پشت شما را خالی کنیم؟ همیشه یک جمله معروفی داشت که می‌گفت حضرت آقا فرمودند که به سوریه کمک کنیم و حضرت آقا هیچ استثنایی نیاوردند، نگفتند نظامی کمک کنید تسلیحاتی کمک کنید و چون ایشان استثناء نیاوردند، پس وظیفه من است به عنوان یک سرباز ولایت به سوریه بروم و از مردم آنجا دفاع کنم. 

وقتی پیکر شهید را دیدم او را نشناختم

خواهر شهید دهقان امیری هم درباره این شهید می‌گوید: یک شب برادر کوچکترم محسن را با خودمان بردیم هیئتی که محمّدرضا به آن می‌رفت. بعدا که از محسن پرسیدم، محمّدرضا چه می‌کرد، گفت؛ اول روضه که شد، محمّدرضا گفت بشین من الان برمی گردم، اما دیگر بر نگشت؛ آقا محسن می‌گفت آخر روضه بلند شدم که بگردم دنبالش و پیدایش کرده بود؛ پشت پرچم یک کنج هیئت او را دیده بود که نشسته و شال خود را انداخته بود روی صورتش؛ آقا محسن می‌گفت یک جوری‌گریه می‌کرد که من دلم می‌لرزید، اصلا تو حال خودش نبود!
وقتی رفتم معراج و برادرم را در تابوت دیدم، احساس کردم که اصلا نمی‌شناسمش؛ به خاطر اینکه صورتش خیلی تغییر کرده بود، محمّد رضایی که همیشه دستش روی محاسنش بود که مبادا محاسنش بهم بخورد، اینقدر روی موهایش حسّاسیّت داشت که... رفتم مواجه شدم با یک پیکری که محاسنش خاک آلود و موهایش بهم ریخته و خاکی بودند.

فقط خدا می‌داند در دل او چه گذشت؟
دوست شهید دهقان امیری هم درباره او می‌گوید: تابستان سال 89 از طرف مدرسه ما را به اردوی جهادی،شهر لرستان بردند. یکی از افرادی که بسیار تلاش می‌کرد و تلاشش در آنجا زبانزد بود، شهید محمّدرضا دهقان بود. 
محمّدرضا هیئت که می‌رفت، برای خودش‌گریه می‌کرد؛ دوستان می‌گفتند که کنار ما نمی‌نشست؛ دقیقا همان چیزی است که معصومین و بزرگان ما به آن سفارش کرده‌اند؛ اگر می‌خواهید‌ گریه کنید و اگر می‌خواهید خلوت داشته باشید باید خودتان باشید، نگاه نکنید که کنارت چه کسی نشسته است؛ این مسئله در اخلاص بسیار تاثیر دارد؛ شما اگر خواستی جایی عزاداری بکنی؛ برو یک جایی که نشناسنت؛ آنجا به خاطر اینکه بقیّه صدای‌گریتو بشنون و ببیند چطوری عزاداری می‌کنی هیچ وقت عزاداری نمی‌کنی؛ حتّی محمّدرضا با دوستانش که هیئت می‌رفت، خودش می‌رفت یک جای دیگر می‌نشست، چفیه می‌کشید روی سرش و ‌گریه می‌کرد؛ هر چه گذشته، بین خودش و خدای خودش گذشته! ما متوجّه نشدیم در دل محمّدرضا چه می‌گذرد. 

دوستانی که این مطلب را مطالعه کرده اند، از مطالب زیر نیز استقبال کرده اند

روز از نو با یاد شهدا

روز از نو با یاد شهدا

نکند در پیچ و خم زمان یادمان برود که 218 هزار سرو سرفراز، به قربانگاه عشق بازی رفتند تا من و تو روزمان در امنیّت و آرامش نو شود.

متن مستند شهید بابک نوری

متن مستند شهید بابک نوری

جوان خوش‌تیپ متن مستند شهید بابک نوری که در تاریخ 1396/10/15 از شبکه دو سیما پخش گردید.

متن مستند شهید حسین معزّغلامی

متن مستند شهید حسین معزّغلامی

حماسه سرخ در 20 سالگی متن مستند شهید حسین معزّغلامی که در تاریخ 6 مرداد 1396 از شبکه دو سیما پخش گردید.

روایت آسمانی شدن شهید مدافع حرم

روایت آسمانی شدن شهید مدافع حرم

علی زاده اکبر برای دومین مرتبه با خانواده‌اش خداحافظی کرد و راهی سوریه شد. شاید کسی نمی‌دانست یا دلش نمی‌خواست بداند که این آخرین سفر علی آقاست.

«از آسمان» به ایستگاه پایانی در سال 98 رسید

«از آسمان» به ایستگاه پایانی در سال 98 رسید

«از آسمان» در آخرین برنامۀ خود در سال 98 به دستاورد‌ها و فعّالیّت‌های قرارگاه سازندگی حضرت خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلّم) می‌پردازد.

فرزند خوب روستا

فرزند خوب روستا

در نیمۀ بهمن ماه 1394 زمین برف گرفتۀ روستای آوندر شهرستان کاشمر یکی از جوانان دوست داشتنی و محجوب و محبوب‌اش را به آغوش کشید.

نظرات

عباس
۱۳۹۹/۰۱/۱۱۰۱
پاسخممنون میشم اگر همه برنامه ها را پیاده سازی کنید.
حسین
۱۳۹۹/۰۱/۱۱۰۱
بایستی یک تیم فکری پشت این کار باشد.
سید احمد رضائی
۱۳۹۸/۰۶/۲۸۰۱
پاسخسلام با سپاس از زحماتی که برای اعتلای نام شهید میکشید
لطفاً مستند شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی را بسازید
#یادت_باشد
شهادت روزیتان
روابط عمومی
۱۳۹۸/۰۶/۳۰۰۱

سلام وقت بخیر

سپاس از محبت شما

اقدامات اولیه ای در این خصوص صورت گرفته است ولی هنوز به نتیجه قطعی نرسیدیم.

 

به این مطلب امتیاز دهید

تعداد کل امتیازات این مطلب 4

به چه موضوعی علاقه مندید؟

عضویت در خبرنامه

با عضویت در خبرنامه می توانید از جدیدترین مقالات و اخبار سایت در ایمیل خود با خبر شوید...

به جمع کاربر ما بپیوندید